ای که در زیر طبع گردونی


چند گویی مرا که از دونی

با چنین گنج در چنین گنجی


چه گنه گنج را تو ناگنجی

رنج با گنج و زحمت نااهل


چون بریدی طمع ترا شد سهل

زحمت خود ز اهل عصر بکاه


هرچه خواهی ز خالق خودخواه

خلق را جمله صورتی انگار


هیچی از هیچ خلق طمع مدار

جرم من اندرین چه می دانی


چون بدیدی کمال نادانی

نرسد در ولایت دل خویش


هیچ بی حوصله به حاصل خویش